خاطرات سرلشگر خلبان شهید حاج مصطفی اردستانی
تبعيض ممنوع
« يکي از پرسنل نهاجا »
در يکي از يکانهاي نيروي هوايي ، مسئول خبازخانه بودم و براي جيرة غذايي سربازان نان بربري درست ميکرديم . از فرط علاقهاي که به تيمسار اردستاني داشتم ، يک روز براي اينکه بخشي از محبتهاي ايشان را جبران کنم ، چند قرص نان بربري خوب و کنجد زده طبخ کردم و به دفتر کارش بردم تا براي صبحانه ميل کند .
از آجودان خواستم اجازه بدهد به دفتر تيمسار بروم ، آجودان گفت :
تيمسار خودشان گفتهاند که نان بياوريد ؟
نه ، من خودم آوردهام .
با شناختي که من از تيمسار دارم فکر نميکنم بپذيرد . ولي به هر حال الآن هماهنگ ميکنم .
آجودان ، با اکراه ، گوشي تلفن را برداشت و به تيمسار ورود مرا اطلاع داد و کسب اجازه کرد . اما از اينکه براي چه کاري آمدهام ، هيچ نگفت . تيمسار نيز موافقتش را اعلام کرد .
در زدم و با نانهايي که در دست داشتم وارد اتاق شدم . تيمسار خيلي گرم مرا تحويل گرفت و گفت :
… بفرماييد ! کاري داشتيد ، مشکلي پيش آمده ؟
خير تيمسار ، هيچ مشکلي نيست . فقط چند قرص نان براي شما آوردهام تا براي صبحانه ميل کنيد .
وقتي اين حرف را شنيد ، چهرة خندانش به يکباره تغيير حالت داد و يکي از نانها را از دستم گرفت و به دقت ورانداز کرد . در حالي که چهرهاش در هم شد ، رو به من کرد و گفت :
آيا نان سربازها هم همينطور است ؟
خير تيمسار ، آنها کنجد ندارند و از لحاظ کيفيت هم به خوبي اينها نيست .
خيلي زود اينها را برگردان ! اگر شما را نميشناختم خيلي دلگير ميشدم و شما را سرزنش ميکردم . به جاي اين کارها سعي کن کيفيت نان سربازها بهتر شود .
من که از کار خود شرمنده شده بودم ، در حالي که مرتب از تيمسار عذرخواهي ميکردم ، اجازه مرخصي خواسته و اتاق را ترک کردم .
:: موضوعات مرتبط:
مسجد صاحب الزمان شهرک ایثار ,
,
:: برچسبها:
حاج مصطفی اردستانی ,
خلبان ,
سرباز ,
تیمسار ,
خاطرات ,